صدای گریه حسین رو شنیدم(همسایه دیوار به دیوارمان هستند)، چقدر دلم تنگ شده براش. یک هفته ای میشه که تب خال زده بودم برای همین نمی تونستم هیچ کدوم از اخوی زادگان رو بغل و بوسشون کنم. حس میکنم بوس خونم اومده پایین:)

بچه ها خیلی شیرین و خوشمزه هستند. 

 

×الان در شرایط سختی هستم کلا . هم درسی و هم کاری و هم. دیگه نمیکشم. دلم میخواد رها کنم همه چی رو و برم. لطفا برام دعا کنید. که همه چی به خوبی و خوشی ختم بشه. و هیچ کس این وسط ناراحت نشه. که منم انقدر ذهنم درگیر نباشه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها